زنان افغانستان راز دل‌شان را بازگو می‌کنند

گاهی صدای زنان افغانستان از خیابان‌های کابل و دیگر شهرها در قالب اعتراضات کوچک و بزرگ به گوش می‌رسد. گاهی صدای‌شان را از زبانِ زنان خارج افغانستان می‌شنویم. اما معمولا افکارشان فقط در خفاء و در جاهای امن بیان می‌شود. یا در سرشان می‌گندد در حالی که خود را با قوانین خشک طالبان سازگار می‌کنند.

در ماه‌های منتهی به بازگشت طالبان، ۱۸ نویسندهٔ زن داستان‌هایی نوشتند که از زندگی واقعی‌شان الهام می‌گرفت، و امسال در کتابِ «قلمم بال یک پرنده است» منتشر شد. امروز بسیاری از زنان افغانستان از جامعه جهانی مایوس شده و احساس تنهایی می‌کنند. اما این مولفان از قلم‌ها و موبایل‌های‌شان برای تسکین همدیگر و اندیشه درباره مشکلات امروز میلیون‌ها زن و دختر افغانستانی استفاده می‌کنند. این‌جا، دو نویسنده در کابل، با اسامی مستعارِ «پرنده» و «صدف»، افکاری را که در خفاء نوشته شده بیان می‌کنند.

***

آیا روسری صورتی گناه است؟

پرنده می‌پرسد: «آیا روسری صورتی گناه است؟» صورتی پوشیدن اشاره‌ای به زنانگی است. ولی حق انتخابِ رنگ حالا محل دعواست. طالبان مقررات مردانهٔ خود را به زور اجرا می‌کند. در جامعه سنتی افغانستان، زنان فقط با حجاب درگیری نیستند، بلکه مسئله اساسی برای بسیاری از آن‌ها، حق انتخاب است.

نمی‌توانیم به عقب برگردیم

حفیظ‌الله همیم جایی می‌نویسد: «نمی‌توانیم به عقب برگردیم».

در معدود اعتراضات عمومی در افغانستان، زنان در خط مقدم بوده‌اند. گروه‌های کوچک و شجاع در کابل و شهرهای دیگر به خیابان‌ها آمدند و شعار «نان، کار، آزادی» سر دادند. طالبان آن‌ها را به زور پراکنده و بازداشت کردند. بعضی از این زنان در دوران بازداشت سر به نیست شده‌اند. آن سوی مرز هم زنان ایران با شعار «زن، زندگی، آزادی» در خط مقدم اعتراضات و خواهان پایان حجاب اجباری هستند. برای افغان‌ها کار حق زنان است و تحصیل حق دختران.

ترس به خشم تبدیل می‌شود

غیر قابل پیش‌بینی بودنِ اوضاع، بسیار دشوار است. برخی افراد طالبان پرخاشگرند، و برخی خوش‌برخوردتر هستند. بیرون رفتن از خانه و سفر رفتن برای زنان ترسناک است. برای فواصل بیش از ۷۲ کیلومتر، باید محرم شرعی همراه‌شان باشد. برخی از طالب‌ها دلبخواهی عمل می‌کنند و خودسرانه زنان را به خانه می‌فرستند.  این، زنان را خشمگین می‌کند.

لذت بستنی خوردن

معمولا اطراف دکه‌ها صفِ بستنی می‌بینی، یا گروهی از زنان را در کافه‌ها. این مکان‌ها  به  جاهایی برای فرار به خلوتی نادر تبدیل شده است. حالا حتی پارک‌ها و سالن‌های ورزشی مخصوص بانوان و حمام‌های عمومی برای زنان  ممنوع است. فضاهای کوچک، مدام کوچک‌تر می‌شوند.

نامزدی در ۱۳ سالگلی

«دخترِ حمامی نامزد کرده. فقط ۱۳ سال دارد. مادرش می‌گوید: طالبان که هرگز مکاتب را باز نخواهند کرد؛ برود خانه بختش … خیلی شبیه من است. من هم ازدواج اجباری را قبول کردم. زخم‌هایش هنوز التیام نیافته. اما از خاکستر برخاسته و ایستاده‌ام».

سرکوبِ مداوم است. زنان افغان خاطره رژیم اول طالبان در دهه ۱۹۹۰ را به یاد می‌آورند. پرنده مثل خیلی‌های دیگر بعد از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ از فرصت استفاده کرد و به مکتب رفت. نسل جدیدی از دختران دانش‌آموز با رویاهایی بزرگ رشد کردند. حالا که مکاتب‌شان تعطیل شده، این نسل درد عمیقی را حس می‌کنند.

کلماتی که مردان علیه زنان به کار می‌برند

«من در شبکه‌های اجتماعی بوده‌ام، ولی حالا لبانم را بسته‌ام. از جامعه‌ام ناراحتم، و از کلماتی که مردان علیه زنان به کار می‌برند. ریشهٔ مشکلات افغانستان دولت نیست که عوض شود و قوانین تازه‌ای بیاورد … افکار زشت مردان نسبت به زنان است».

رژیم‌های افغان می‌آیند  و می‌روند. زنان افغانستان از قدیم با محدودیت‌هایی که مردان تعیین می‌کردند زندگی کرده‌اند. اما پیشرفت‌های سال‌های اخیر در حال نابودی است. سرکوب خیره‌کننده طالبان، هنجارهای فامیلی سنتی که زنان و دختران را مخفی می‌کند ترویج می‌دهد.

کشور خوبی خواهد آمد

«من باید آن‌چه اتفاق می‌افتد را بنویسم. امروز رسانه‌های بسیار کمی وجود دارد … ایمان دارم روزی افغانستان کشور خوبی برای زنان و  دختران خواهد بود. زمان خواهد برد. ولی این اتفاق خواهد افتاد».

پرنده نام مستعار است. زنانی مثل او، خصوصا تحصیل‌کرده‌های شهرها، از ماندن در قفس سر باز می‌زنند. بسیاری گریخته‌اند. بسیاری هنوز امید دارند. گروه‌های کوچک و شجاع اعتراض می‌کنند. حتی در گوشه‌های دورافتادهٔکشور، من به زنان بیسوادی برخوردم که از زندگیِ زندان‌مانند خود خشمگین هستند.

حق نوشتن

صدف می‌نویسد: «بنویس! تو ترسیده‌ای! از که ترسیده‌ای؟ … شاید نوشتن‌ات روح تو را شفا دهد».

زندگیِ یک نویسنده در هر جایی می‌تواند دشوار باشد. خصوصا برای زنان افغانستان که بخواهند گوشه‌ای آرام و امن برای نوشتن پیدا کنند.

من نان‌آور هستم

«ما خانواده‌ای ۱۰ نفره هستیم، و من تنها نان‌آور خانه هستم. هرچند پول چندانی در نمی‌آورم».

کار زنان کاملا محو نشده است. بعضی زنانِ داکتر، پرستار، معلم، و پولیس هنوز سر کارشان هستند، که بیشتر با زنان و دختران سر و کار دارند. عده‌ای از زنان متشبث هنوز به تشبث خود مشغولند، ولی اوضاع اقتصادی خردکننده است. و درها به روی زنان در بیشتر وزارتخانه‌های دولتی بسته شده است. با تعطیلی لیسه‌های دخترانه، رابطه زنان و کار هم قطع شده است.

تو قوی هستی

نجوایی هست که همه جا شنیده می‌شود: خودکشیِ دختران. شایع شده که رو به افزایش است، ولی خانواده‌ها اسرارشان را فاش نمی‌کنند. به شفاخانه‌های عمومی گفته شده شواهد را مخفی کنند. ازدواج اجباری دخترانی که از مکتب منع شده‌اند یکی از دلایل آن برشمرده می‌شود. لطفا قوی باش.

کی تمام می‌شود

«چه‌قدر باید درد بکشیم؟ کی این تمام می‌شود؟»

با گذشت چهار دهه، نسل‌های متعدد از ما فقط جنگ را دیده است. کشور از جنگی به جنگی دیگر می‌رود. افغان‌هایی که رویای فصل بعد را می‌بینند از نسل قبل بهترند. داستانی‌ست که گویا تمامی ندارد.

بارقه‌های امید

«من بارقه‌های امید را بر قلبم می‌ریزم … آتشی درون من است. روحی درون من است که به من می‌گوید بجنگ. باید امیدوار باشم روزی طبیعت دستور دهد تا این روزهای تاریک روشن شود».

افغان‌ها می‌گویند امید آخرین چیزی‌ست که می‌میرد. در سال‌های اخیر، پیش از بازگشت طالبان، وقتی که جنگ بالا گرفته بود، برخی می‌گفتند که امید هم مرده است. اما مردمی که این همه سختی کشیده‌اند باز هم به ته‌ماندهٔ امیدشان چنگ زده‌اند.