بعد از زلزله: بازی‌های تازه، دوستان تازه، و آغازی نو

نغمه دختر چهار ساله اهل روستایی در ولسوالی گیان از زیر آوار زلزله فریاد می‌زند: «این‌جا هستم. می‌ترسم».

زلزله‌ای قدرتمند روستا را لرزانده است. او خواب بود؛ بیدار شد؛ زانوهایش را بغل گرفت و شروع کرد به گریه کردن. در تاریکی شب چیزی را نمی‌توانست ببیند. گویی خشکش زده است.

خواهر و برادرانش در اتاقی دیگر هستند. سقف خانه فرو ریخته است و او نمی‌داند چه اتفاقی دارد می‌افتد. نغمه تقریبا بیهوش می‌شود. وقتی به هوش می‌آید، صدای عمویش را می‌شنود که او را صدا می‌زند: «نغمه، زنده‌ای؟»

نغمه با چشمهای اشک‌آلود عمویش را از زیر آوار صدا می‌زند: «این‌جا هستم. می‌ترسم».

بعدا می‌فهمد که زلزله‌ای به قدرت تقریبا ۶ ریشتر دیوارهای خانه‌شان را تکان داده است و روستای‌شان را ویران کرده است.

در بامداد ۲۲ جون، زلزله‌های بزرگ ولسوالی‌های ولایات پکتیا و خوست را در جنوب‌غرب کشور به لرزه درآورد و بیش از ۱۰۰‌۰ نفر را کشته و بیش از ۳۶۰۰ مجروح بر جای گذاشت.

عموی نغمه او را از زیر آجر و خاک و چوب بیرون کشید. نغمه گریه می‌کرد، و مدام می‌گفت که مادر و پدرش آن‌جا کنار او بودند.

مردم دنبال والدینش گشتند و مادرش را نجات دادند، که مجروح ولی زنده بود. پدرش اما زیر آوار کشته شد.

بعد از پنج روز غم و اندوه، افرادی از یونیسف به روستا آمدند. خیمه‌هایی بر پا کردند، و تعداد زیادی اسباب‌بازی در میان آن‌ها بود.

جایی شبیه کلاس مدرسه درست کردند و نغمه را هم نام‌نویسی کردند. حالا هر روز صبح زود نغمه بیدار می‌شود، شالی دور گردنش می‌اندازد، و به فضای کودکانه جدید می‌رود.

اطراف او پر است از انواع پازل، بازیچه، مداد و دفتر نقاشی، و ده‌ها کودک دیگر که هم‌بازی او هستند.

با حمایت تعدادی از نهادهای بین‌المللی، ۱۲ تا از این فضاهای کودکان در پکتیا و خوست مستقر شده است.

این فضاها محیطی امن، مهیج، و شفابخش برای کودکانی که ضربهٔ روحی خورده‌اند فراهم می‌کند، و به احیای زندگیِ از هم پاشیدهٔ آن‌ها کمک می‌کند. نغمه در کنار اسباب‌بازی‌هایش حالا شعر، نقاشی، و خواندن و نوشتن هم یاد می‌گیرد.

از دست دادن پدر بر خانواده سایه انداخته، و نغمه هم بعد از زلزله دچار افسردگی بود. اما مادر او رگه‌هایی از شادی را در دخترش می‌بیند. مادرش می‌گوید: «از زمانی که این فضاها احداث شده، او خوشحال‌تر است».

در این فضاها، تعدادی مددکار اجتماعی هم هستند که مشاوره و حمایت روان‌شناسی برای نغمه و دوستانش فراهم می‌کنند.

نغمه می‌گوید: «دوستانم این‌جا مرا خوشحال می‌کنند؛ بازی می‌کنیم، کتاب می‌خوانیم. حالا بهترم. قبلا هر روز ناراحت بودم و می‌ترسیدم زلزله دوباره بیاید و بقیهٔ فامیلم را هم بگیرد. این‌جا خوشحالم، و بهترم، چون می‌توانم یاد بگیرم».