وقتی کبری صافی به کانادا رسید، تنها و افسرده و متحمل زخمهایی بود که در افغانستان از آنها گریخته بود. زن بودن در افغانستان تا پیش از طالبان هم آسان نبود. حالا فکر روزی که طالبان کابل را تسخیر کردند هم او را آزار میدهد. مسیر زندگی او برای همیشه عوض شده است.
او که جراح پلاستیک بود، به چشم خود دید که همکارانش به خاطر حجاب نداشتن در هنگام عمل جراحی لت و کوب شدند. و چون میدانست که بعد نوبت اوست تصمیم گرفت فرار کند.
در تقلا برای فرار از کشور، سرانجام در ابوظبی پناه گرفت و در نهایت توانست به کانادا برود، و امسال تابستان به وینزر در انتاریو رسید. او شغلش را ترک کرد، همینطور خانواده و دوستان و شوهرش را. حالا برای زندگی بهتری در غربت ساکن شده است.
حالا که آزادی را حس میکند، میتواند لبخند بزند و زندگی تازهای برای خود شروع میکند. ولی خودش اذعان دارد که لبخند او در واقع نقابی است که سالها اندوه و زخم روانی به دست طالبان را پشت آن پنهان میکند.
اما گرچه او توانست بگریزد و در انتاریو نهادهای متعددی برای کمک به او برای سازگارشدن با زندگی جدید وجود دارد، او نمیتواند هر آنچه را که از دست داده فراموش کند. حس گمشدگی، انزوا و تنهایی او را رها نمیکند.
گاهی جای مینشیند و تنها میگرید. مملو از حس و حال منفی و جنون و افسردگی و دنبال راهی برای تخلیه کردن احساسات. و تنها راهی که او برای بیان احساس خود یافت، نقاشی کردن بود. نقاشیِ چیزهایی که احساسشان میکند. او هنر را برای بیان عواطف خود برگزیده است.
او در استفاده از تیغ جراحی آموزش دیده است، اما هیچ گونه تعلیم رسمی در هنر ندارد. ولی آنچه که او به وفور دارد، خاطرات شخصی و زخمهای مشترک با زنان افغانستان است. زنانی که بسیاریشان تمام امیدهایشان را از دست دادند.
اما روایت داستان آنها و تصویر کشیدن رنج آنها از طریق نقاشی، اثری شفابخش دارد. خودش میگوید: «وقتی نقاشی میکنم، هر قلمی روی تابلو میکشم اثری شفابخش در من دارد، و میتوانم رنجی که میکشم را نشان دهم، و با این نقاشی به بقیه نشان میدهم که چه اتفاقی برای هر کدام از ما در افغانستان دارد میافتد».
هنر او مملو از نمادهاست و از نفرت و خشم و خونریزی در کشورش میگوید. یکی از نقاشیهای او زنی را نشان میدهد که به دست طالبان شکنجه میشود: زنی برهنه که در برقع پوشانده شده و در سیم خاردار پیچیده شده است.
مضمون نقاشی، اندوهِ زنیست که کنترل همهٔ چیزهای زندگیاش را از دست داده است: تحصیل، شغل، آرزوها، امیال، و حتی بدنش را. به قول خودش: «افغانستان حالا زندانیِ طالبان است».
کشیدن هر نقاشی برای صافی چند روز وقت میگیرد. آثار پیچیدهتر یک هفته طول میکشد. روند کار خیلی برای او مهم نیست، اما پیش از هر نقاشی معمولا با تجربهای عاطفی و گریهکردن همراه است.
اما صافی همینطور دوست دارد که حس امید را نقاشی کند. برای همین کمکهایی را که در کانادا دریافت میکند هم نقاشی میکند. زندگی برای او تاریک و خونرنگ، بود اما حالا رنگهای بیشتری دارد.
او امید دارد روزی نمایشگاهی از آثار خود برگزار کند و برای کمک به تحصیل زنان و کودکان در افغانستان پول جمعآوری کند.
میگوید: «من الان اینجایم، ولی یکی از آنها بودم. و حس میکنم حالا هم یکی از آنها هستم. هر کدام از آنها مثل من است. و من درد آنها را حس میکنم و میخواهم آن را به دنیا نشان دهم».